میخواستم برم بیرون،مانی رو بردم بالا پیش مادرشوکت بهش گفتم خوابشو کرده،شیرشو خورده،پوشکشم تازه عوض شده فقط گریه ش مونده تنبل خانه...
برچسب : نویسنده : daftarcheyekhatere بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 6:30
میخواستم نماز بخونم،مانی خواب بود
سجاده رو آوردم روبروی مانی شروع کردم به نماز خوندن
گفتم اگر بیدار شه من میبینه گریه نمیکنه
یهو بیدار شد،قلت زد،بعد عین یه لاکپشت که برعکس شده،نیمتونست خودشو نجات بده
نمازمو تموم کردم نجاتش دادم
تنبل خانه...برچسب : نویسنده : daftarcheyekhatere بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 6:30